ارائه تحلیلهای واقعگرایانه در خصوص پدیدههای اقتصادی مستلزم درنظرداشتن محدودیتها و پیچیدگیهای رفتار انسانی است. در اقتصاد متعارف به دلایل متعددی فرض عقلانیت سنگبنا و پیشفرض اصلی تمام نظریههای اقتصادی را تشکیل میدهد. فرض عقلانیت اقتصادی منجر به برخی سادهسازیها در تحلیل اقتصادی میشود که باعث فراموشی سپرده شدن ملاحظات رفتاری انسانهای واقعی میگردد. برخی اقتصاددانان متعارف الگوهای مبتنی بر فرض عقلانیت را بهدلیل سهولت استفاده ترجیح میدهند. برخی دیگر چنین استدلال میکنند که مجموعهای از عوامل بازاری و غیربازاری از جمله رقابت، تکامل و یادگیری و تصمیمگیران اقتصادی را ناگزیر به سمت رفتار عقلانی سوق میدهند. با این وجود، نشان میدهیم که تنها با فرض عقلانیت و بدون در نظر گرفتن سایر عوامل بهویژه محدودیتهای رفتاری و روانی تصمیمگیران نمیتوان تحلیل واقعگرایانهای از رفتار اقتصادی ارائه نمود. در این راستا به معرفی سه محدودیت رفتاری اساسی خواهیم پرداخت که در تحلیلهای اقتصادی میبایست مورد توجه قرار گیرد: کراندار بودن عقلانیت، کراندار بودن اراده انسانی و کراندار بودن منفعتطلبی. برخی اقتصاددانان کوشیدند با تلفیق نظریههای دو رشته اقتصاد و روانشناسی به تحلیل رفتار نهادهای اقتصادی بپردازند. این تلفیق منجر به ایجاد یک حوزه مطالعاتی با عنوان اقتصاد رفتاری شده است. روندی که تلفیق اقتصاد و روانشناسی تاکنون پیموده است را میتوان به سه دوره اقتصاد رفتاری قدیم، دوران گذار و اقتصاد رفتاری نوین تقسیم نمود که بررسی این سه دوره آخرین دستیافتهها در زمینه اقتصاد رفتاری موضوع دیگری است که این مقاله به آن میپردازد.